بلایی که از آسمان نازل شد
به گزارش وبلاگ وردپرس، دو هفته پس از مرگ خلیل خاکیزهی، نوجوان 16 ساله سیستان و بلوچستانی که فقط به هوای پیداکردن آنتن تلفن همراه در ارتفاعات دچار صاعقه زدگی شد و جانش را از دست داد، این بار نوبت پنج زن شالیکار در منطقه گالش محله رشت بود که هنگام نشاء در شالیزار، صاعقه ای قوی بر سرشان هوار گردد.

به گزارش گروه حوادث وبلاگ وردپرس از روزنامه وبلاگ وردپرس، از این پنج نفر، یک نفر فوت کرد، دو نفر به دلیل آسیب دیدگی هنوز شرایط جسمی خوبی ندارند، یک نفر شرایط خوبی نسبت به بقیه دارد و نفر آخر نیز در مصاحبه با روزنامه جام جم از نجات معجزه آسای خود از این حادثه مرگبار سخن گفت.
تازه چند روزی بود هر پنج نفر به شالیزاری می رفتند که آن را اجاره نموده بودند. با هم همسایه بودند و هنگام کارکردن، هم سرشان گرم می شد و هم منبع درآمدی داشتند.
آدینه 17 اردیبهشت ماه بود که به سمت شالیزار حرکت کردند. هوا خوب بود و از آن شرجی آزاردهنده خبری نبود. زنان شالیکار وارد آب گل آلود شالیزار شده و مشغول کار شدند.
گرم صحبت و نشاءکاری بودند، بی خبر از این که سیاه شدن ابرهای بارشی آسمان بالای سرشان، نوید وقوع حادثه ای دردناک را می داد. مرضیه صفری 50 ساله، یکی از زنان شالیکاری است که در محل حادثه حضور داشت.
او در گفت وگو با خبرنگار جام جم از آن حادثه مرگبار می گوید: همراه بقیه مشغول نشاءکاری بودیم که هوا کم کم بارانی شد و بارانی پوشیدیم. مشغول کار بودیم که یکدفعه آسمان به شدت صاعقه زد که اول به پشت سر من و بعد به بدن محترم، خواهرم خورد که در حال خندیدن و حرف زدن بود. با اصابت رعد و برق، خواهرم ناگهان داخل گل و آب سقوط کرد. صاعقه پیراهنش را تکه تکه نموده و پشتش را سوزانده بود. سه نفر دیگر از همسایه ها که با ما کار می کردند هم داخل آب افتادند. خواهرم شرایط مناسبی نداشت و هرچه با ناراحتی از سه زن همسایه مان یاری می خواستم، اما چنان شوکه شده بودند که نه چشمان شان می دید و نه گوش های شان می شنید. خودم هم شرایط جسمی خوبی نداشتم و نه چیزی می شنیدم و نه چیزی می دیدم. برای همین با دادزدن از بقیه یاری خواستم که بعد چند نفر از اهالی به یاری مان آمدند.
او غصه دار خواهر 51 ساله اش است که با این حادثه از جهان رفت: خواهرم فرزندی نداشت و با مادرم زندگی می کرد. این روزها مادرم حال و روز خوبی ندارد و دائم محترم را صدا می نماید. چه می توانم بگویم. من دو خواهر دیگر هم به جز محترم داشتم که آنها هم از جهان رفته اند و حالا هر سه شان را از دست داده ام.
او بغضش را قورت می دهد تا بتواند حرف بزند: بعد ازظهرها ما به شالیزار می رفتیم و نهایت دریافتی مان در روز، فقط 100 هزار تومان بود که با این گرانی های وحشتناک ، کجای زندگی مان با این پول تامین می گردد. شوهرم سال هاست از جهان رفته و خودم کار می کنم. با سه بچه و این درآمد ناچیز که همواره هم نیست، به سختی روزگارمان را می گذرانیم و بعد از این حادثه چند روز است که به شالیزار نرفته ام و نگران فردا و روزهای بعد هستم.
اورژانس دیر آمد
مردانی که حوالی محل حادثه بودند، صدای داد و بیداد زن میانسال را شنیدند و برای یاری به سمت آنها دویدند. مصدومان را به کنار جاده اصلی بردند و با اورژانس تماس گرفتند و درخواست یاری کردند.
یاسمن صفری، دختر مرضیه صفری، از شرایط مادر در روز حادثه برای ما تعریف می نماید: آن روز در خانه بودم که مادرم آمد. او به شدت ترسیده بود و گریه می کرد. دست و پایش گلی بود که آنها را سریع شستم. اورژانس خیلی دیر برای یاری آمد و برای همین خاله محترم را به خانه مادربزرگم بردند و تازه آنجا بود که اورژانس از راه رسید. بعد از معاینه گفتند شانس زنده ماندنش فقط 2 درصد است، اما پسردایی ام به اورژانس اصرار کرد او را به بیمارستان ببرید شاید بتوان جانش را نجات داد. خاله محترم را به بیمارستان بردند، اما متاسفانه عمرش به جهان باقی نبود و از جهان رفت و روز شنبه هم او را به خاک سپردیم.
مهدی مرادی، برادر همسر محترم صفری هم از بی توجهی اورژانس بسیار گله مند است و به جام جم می گوید: روستای ما کمترین فاصله را با شهر دارد و پس از تماس ما، کمتر از 10 دقیقه طول می کشید اورژانس به محل حادثه برسد اما یک ساعت و نیم طول کشید تا بیاید. همسر برادرم، تا نیم ساعت بعد از حادثه، نبض داشت و اگر اورژانس زودتر می رسید و احیا انجام می شد، او حالا زنده بود. آنها از نظر اقتصادی به شدت در مضیقه هستند و برای همین برای هزینه های مراسم دفن او با بخشداری و استانداری و حتی شخص بخشدار صحبت کردم اما دست رد به سینه مان زدند و گفتند ردیف بودجه نداریم.
فکر کردم همه مرده اند
سمیه و عالیه ناطقی، دو خواهر 45 و 43 ساله ای هستند که همراه با سه نفر دیگر به شالیزار رفته بودند. عالیه در خانه است و حال و روز خوبی ندارد. پشت تلفن یک بند اشک می ریزد و از وحشتناک بودن آن حادثه می گوید: ما تازه چند روز بود که به شالیزار می رفتیم و درآمد روزانه مان 100 هزار تومان بود. کار را که آغاز کردیم، یک لحظه نور شدیدی را دیدم و بعد بی حال شدم. کور شده بودم و لال. خیلی ترسناک بود. چهار نفر دیگر، چهار پنج متر پرت شده و با نیم متر فاصله از هم روی آب افتاده بودند. خواهر مرضیه خانم پشتش سوخته و پای یکی از خانم های کارگر هم سوخته بود. طوری روی آب افتاده بودند که احساس کردم همگی فوت شده اند. جیغ زدم و یاری خواستم که بعد از مدتی، مردان زیادی به یاری مان آمدند.
حال عالیه چنان بد می گردد که دیگر نمی تواند حرف بزند. سارا، یکی دیگر از خواهران سمیه و عالیه که از آنها پرستاری می نماید، در ادامه صحبت های او می گوید: عالیه دائم گریه می نماید. بیشتر وقت ها چشم هایش بسته است و قلبش هم درد می نماید. به ما می گوید حالت سکته، لال شدگی و تشنج دارد و دهانش قفل می گردد. دکتر که جواب درستی به ما نمی دهد، اما می گوید به دلیل صاعقه این رخ داده و دارو تجویز نموده است. سمیه خواهر دیگرم حالش تا حدودی خوب است. با این که به دلیل شرایطش که تا حدی وخیم است، باید در بیمارستان بستری گردد، اما به دلیل وجود کرونا مدام در رفت و آمد به بیمارستان است. پای سمیه هم به علت صاعقه، حالت فلج شدگی داشت که حالا بهتر است و می تواند تا حدودی راه برود.
لیلا حسین زاده - حوادث / روزنامه وبلاگ وردپرس
منبع: جام جم آنلاین